اگر از آمدنم رنجه نگردد خویت


هر دم از دیده قدم سازم و آیم سویت

گر بدانم که توان بر سر کویت بودن


تا توانم نروم جای دگر از کویت

سر من خاک رهت باد که شاید روزی


بر سر من سایه کند سرو قد دل جویت

یا مرا زار بکش یا مرو از پیش نظر


که ز کشتن بتر است این که نبینم رویت

می کشم هر نفس از خط و ز زلفت آهی


آه! بنگر که چه ها می کشم از هر مویت

بعد از این لطف کن و در دل تنگم بنشین


تا نشستن نتواند دگری پهلویت

ای به ابروی تو مایل همه کس چون مه عید


از هلالی چه عجب میل خم ابرویت؟